وقتی عیسی در بیت عنیا در منزل شمعون جذامی بود،7زنی با شیشه ای از عطر گرانبها پیش او آمد و درحالی که عیسی سر سفره نشسته بود، آن زن عطر را روی سر او ریخت.8شاگردان از دیدن آن عصبانی شده گفتند:«این اصراف برای چیست؟9ما می توانستیم آن را به قیمت خوبی بفروشیم و پولش را به فقرا بدهیم!» 10عیسی این را فهمید و به آنان گفت:«چرا مزاحم این زن می شوید؟ او کار بسیار خوبی برای من کرده است.11فقرا همیشه با شما خواهند بود امّا من همیشه با شما نیستم.12او با ریختن این عطر بر بدن من، مرا برای تدفین آماده ساخته است.13بدانید که در هر جای عالم که این انجیل بشارت داده شود آنچه او کرده است به یاد بود او نقل خواهد شد.»
14آنگاه یهودای اسخریوطی که یکی از آن دوازده حواری بود پیش سران کاهنان رفت15و گفت:«اگر عیسی را به شما تسلیم کنم به من چه خواهید داد؟» آنان سی سکّه نقره را شمرده به او دادند.16از آن وقت یهودا به دنبال فرصت مناسبی بود تا عیسی را تسلیم نماید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر