۱۳۹۴ آذر ۲۳, دوشنبه

سکسوالیته اسلامی و خط قرمزها


 «سکسوالیته اسلامی» : مکانیزم‌هایکنترل‌کننده‌ی آن در اصل شامل تقسیم مشخص و سختگیرانه‌ی فضا به دو بخش برای هر جنس و نیز مقررات و مکانیزم ویژه‌ای برای حل تضادها و درگیری‌های ناشی از تلاقی ناگزیر این دو فضای تفکیک شده بین زنان با مردان است.


ورود غیرمجاز زنان به فضای عمومی (که بنا به تعریف، فضای مردانه تلقی می‌شود) هیچ تعریف و الگوی پذیرفته شده‌ی دیگری برای برقراری رابطه بین زن و مردی که با یکدیگر غریبه و غیرخویشاوند [نامحرم] هستند وجود ندارد. زیرا ارتباط آزاد زن و مرد، مقررات فضایی و مکانی را که ستون‌های نظم جنسی اسلامی را تشکیل می‌دهد به مخاطره می‌افکند.در واقع ارتباط میان زن و مرد تنها در مواردی که مشروع قلمداد شده، ضابطه و مقررات برای آن وضع شده است. بنابراین از آن‌جایی که رابطه‌ی زنان و مردان نامحرم در جامعه‌ی اسلامی نامشروع قلمداد می‌شود، هیچ قانون و ضابطه‌ی تعریف شده‌ای برای آن وجود ندارد. از این‌رو زنان و مردان نامحرم که بنابه هر دلیل، رابطه و تعامل با یکدیگر را تجربه می‌کنند به واسطه‌یعدم وجود ضابطه و نبود تعریفی روشن، به‌ناگزیر نوعی فی‌البداهگی بر روابط‌شان تحمیلمی‌شود. و از آن‌جایی که مشاهده و تقلید کردن از رفتارهای دیگران امکان‌پذیر است، بنابراین ایجاد ضوابط معقول، بسیار دشوار می‌شود و در نتیجه استقرار چنین روابطی، کمتر امکانمی‌یابد.
تفکیک فضا و مرزهای موجود [خط قرمزها] بدون هدف ایجاد نشده‌اند یعنی جامعه‌ی اسلامی این تفکیک‌ها و تنظیمات را به این شکل مشخص و سختگیرانه برقرار نساخته تا مثلاً افراد از شکستن این مرزها لذت ببرند. بلکه این خط قرمزها و مرزهای نهادینه شده که بخش‌هایجامعه را از یکدیگر تفکیک می‌سازند در واقع وسیله‌ای هستند برای توزیع قدرت! یعنی از طریق آن‌ها فرادستی یک بخش از جامعه به ازای فرودستی بخش دیگر مشروعیت یافته و بر آن تاکید می‌شود.  هر گونه تخطی از این مرزها برای سامان موجود اجتماعی، خطرناک است زیرا هجمه‌ای به ساختار تعبیه شده از سوی قدرت، تلقی می‌شود. در جامعه‌ی اسلامی رشته پیوند بین این مرزهای نهادینه شده با ساختار قدرت، منطقه‌ی ویژه و مهمی در الگوهای جنسی جامعه است.
الگوهای جنسی که نامشروع و خطرآفرین قلمداد می‌شوند در واقع بیانگر حضور نگرش و نظم سلسله مراتبی است. از این‌رو بعید است که بتوان با تفسیر این الگوهای رسمی، روابط واقعی بین دو جنس را که زیر پوست شهر اتفاق می‌افتد نشان داد. به‌نظرمیرسد دیدگاه‌هایی که این الگوها را در رابطه با خطرات رابطه‌ی دو جنس نه به‌عنوان رابطه‌ی واقعی بین آن‌ها بلکه درگستره‌ای وسیع‌تر و به‌عنوان نمادهایی برای ترسیم رابطه گروه‌های مختلف جامعه یا بازتابی ازسلسله مراتب موجود در نظم اجتماعی بزرگ‌تر در نظر می‌گیرند، می‌توانند تفسیرهایواقعی‌تری ارائه دهند
نمادسازی از الگوهای جنسی بازتابی از نظام نمادین سلسله مراتبی موجود در کل جامعه و توزیع قدرت در نظم اسلامی است. مرزهای مشخص و شفاف فضایی، جامعه‌ی اسلامی را بهدو زیرجهان تقسیم می‌کند: جهان مردان (یا امت، یعنی جهان مذهب و قدرت) و جهان زنان (جهان خانگی، یعنی سکسوالیته و خانواده). تقسیم فضایی بر اساس جنسیت، در واقعتفکیک میان افرادی است که حاکمیت و قدرت دارند با کسانی که فاقد آن هستند، میانآن‌هایی که همه‌ی قدرت معنوی و روحانی را در اختیار گرفته‌اند و آن‌ها که فاقد هرگونه قدرتی هستند. 
این تقسیم براساس جدایی فیزیکی فضای عمومی (امت) از جهان خانگی است. اما روابط اجتماعی در این دو جهان  با مفاهیم متناقضی از روابط انسانی تعریف و سامان یافته است یعنی در یکی [فضای عمومی ـ امت] روابط افراد براساس اشتراک و وحدت، ولی در دیگری [فضای خانگی] بر مبنای تبعیض و تعارض تنظیم شده است.
عضویت در دو جهان
1. جهانی عمومی / امت: ایمان آورندگان، موقعیت زنان در جهان امت مبهم است، خداوند باآن‌ها به‌طور مستقیم صحبت نمی‌کند، بنابراین می‌توانیم فرض کنیم که امت اساساً ازایمان‌آورندگان مرد تشکیل شده.
2. جهان خانگی / سکسوالیته: افرادی از هر دو جنس به عنوان انسان‌هایی ذاتاً جنسی تلقیمی‌شود اما از آن‌جایی که فرض بر آن مردان وقت‌شان را در واحدهای خانگی نمی‌گذرانندمی‌توان حدس زد که اعضای این جهان تنها زنان هستند.
اصول و معیارهایی که روابط بین اعضاء را در هر جهان، کنترل می‌کند
امت :
برابری / رابطه متقابل / اجتماع، گردآمدن / اتحاد، مشارکت / برادری، عشق/ اعتماد
خانواده:
عدم برابری / نبود رابطه متقابل / تفکیک / جدایی، اختلاف و نفاق / فرودستی، سلطه / عدم اعتماد
مناسبات جمعی و اشتراکی
رابطه‌ی اجتماعی تا آن‌جا به اصطلاح ”جمعی“ خواهد بود که آن فعالیت اجتماعی در جهتی باشد که برمبنای احساس درونی (خواه احساس عاطفی، خواه به لحاظ سنتی) طرف‌هاییشکل گرفته که به یکدیگر وابسته هستند.  روابط در جهان امت، جمعی است، شهروندان آن در جمعی دموکراتیک (بر پایه‌ی مفهومی فلسفی از ایمان) و بر اساس مجموعه‌ای از ایده‌هاو اعتقادات، متحد شده و یگانه‌اند، مفهومی که به‌منظور ایجاد انسجام و هماهنگی هرچه بیشتر بین اعضایی که در این مجموعه به‌طور دسته جمعی همکاری و مشارکت می‌کنند ضروری است.
مناسبات تعارض‌آمیز
یک رابطه‌ی اجتماعی تا آن‌جا عملی ”تعارض‌آمیز“ شناخته می‌شود که فرد آگاهانه صرفاً در جهت پیشبرد خواست خود عمل کند و طرف یا طرف‌های دیگر در برابر آن مقاومت کنند. 
شهروندان ”جهان خانگی“ اساساً موجوداتی جنسی تلقی می‌شوندآن‌ها با اندام‌هایتناسلی‌شان تعریف می‌شوند نه با ایمان و عقایدشانآن‌ها متحد نیستند بلکه به دو گروهتقسیم شده‌اند: مردان که قدرت دارند و زنان که اطاعت می‌کنند. زنان ـ که شهروندان جهان خانگی هستند و وجودشان خارج از این فضای خصوصی، نابهنجار و تخلف تلقی می‌شود ـ نسبت به مردان فرودست هستند، مردانی که (برخلاف زنان‌شانیک ملیت دوگانه نیز کسبمی‌کنند، یکی: ملیتی که از عضویت آنان در فضای عمومی [جهان امت] ریشه می‌گیرد، یعنی قلمرو مذهب و سیاست، قلمرو قدرت، قلمرو مدیریت امور امت؛ و دیگری: از حضورشان در جهان خانگی.
اما زنان که در اصل از شهروندی‌شان در جهان خانگی هویت می‌یابند، حتی در جهانی که در آنمحصور شده‌اند [خانه] از قدرت کنار گذاشته شده‌اند،‌ زیرا این در واقع مرد است که در خانواده نیز از قدرت برخوردار استوظیفه‌ی زن مسلمان تمکین و اطاعت کردن است. تفکیک این دو گروه یعنی سلسله مراتبی که یکی را بر دیگری برتری می‌دهد با وجود نهادهایی که هر گونه ارتباط بین دو جنس را ناشایست و حتی منع می‌کند، بازنمایی می‌شود. همکاری بین زنان و مردان فقط در یک وظیفه پذیرفته و خلاصه شده است، وظیفه‌ای که برای تداوم حیات جامعه ضروری است: یعنی تولیدمثل. هرگاه رابطه‌ی بین زنان و مردان اجتناب‌ناپذیرباشد (مانند رابطه‌ی زن و شوهر) مجموعه‌ی مدون و منسجمی از مکانیزم‌های کنترلی به‌منظورجلوگیری از ایجاد صمیمیت زیاد و رابطه عاطفی برابر بین طرفین، به‌طور خودکار فعالمی‌شونددر واقع از طریق این مکانیزم‌ها تبعیض و جدایی جنسی تشدید می‌گردد و تضادهایی که باعث ایجاد فاصله بین زنان و مردان می‌شود دامن می‌گسترد. یا بهتر استبگوییم تبعیض و جدایی جنسی، آن‌چه را که باعث محو رابطه‌ی انسانی بین دو جنس می‌شودتشدید می‌کند، یعنی جنسی‌سازی روابط انسانی را باعث می‌شود.
جداسازی زنان
به‌منظور جلوگیری از تعامل و رابطه با جنس مخالف، بین اعضای «امت» و اعضای «جهان خانگی»، جداسازی و حجاب (نمادی از جداسازی) ایجاد و سپس گسترش یافت. اما در یکسیکل پر تناقض، این جداسازی آمرانه‌ی جنسی، اتفاقاً باعث می‌شود که هر نوع رابطه‌ای بین زنان و مردان به شدت جنسی شود و ابعاد کاملاً جنسی پیدا کند.
برای نمونه در کشوری مانند مراکش که در آن موضوع رابطه با جنس مخالف، محور بسیاری ازکنترل‌ها و قید و بندها، و درنتیجه کانون توجه است، انواع روابط بیمارگونه به‌خصوص ”اغفال و فریب“ ـ خواه بین افراد هم‌جنس، یا بین زنان و مردان ـ در مجموع به یکی از عناصر ساختاری در روابط آدم‌ها تبدیل شده است.
 بحث‌ را در این‌جا بر موضوع رابطه با جنس مخالف متمرکز کرده‌ام اما درک ما از مفهوم هویت جنسی بدون بررسی رابطه‌ی میان افراد هم‌جنس کامل نخواهد بود. جامعه‌ای که جداسازی جنسی را برمی‌گزیند و بنابراین باعث کاهش ارتباط با جنس مخالف می‌شود،جامعه‌ای است که از یک سو به روابط ”هم‌گون اجتماعی“  و از سوی دیگر به ”اغفال و فریب” به‌عنوان یک نوع وسیله‌ی ارتباطی بال و پر می‌دهد.
”اغفال“، رفتار تناقض‌آمیزی است، روشی که در آن به ظاهر از خودت چیزی می‌بخشی و شادمانی و لذت بسیار به‌طرف مقابل اعطاء می‌کنی اما در واقع هیچ چیزی از خودتنمی‌بخشی. اغفال در واقع مهارت پرهیز از بخشش هرچیز است در عین نقش بازی کردن در مورد تعهد نسبت به بخشش و گشاده دستی. اغفال مهارتی است که در آن فرد بی‌تجربه نیاز مبرم به حفاظت از اغفال شدن دارد اما از نظر یک فرد باتجربه، اغفال در واقع بیان‌کننده‌یآزمندی و حرص عاطفی بی‌مهار،‌ در یک جامعه‌ی بسته و استبدادی است.
به‌ندرت اتفاق می‌افتد که فردی (چه زن و چه مرد) که در طول زندگی‌اش دائما به او روش اغفال را (به‌عنوان وسیله‌ای برای ارتباط با جنس مخالف) آموزش داده‌اند بتواند ناگهان با دست و دلبازی، همه‌ی وجود خود و ”گنجینه‌ی عاطفی“ خود را صادقانه به پای یک شخص که بالاخره او را برای عشق برگزیده، هزینه کند.
در جامعه‌ای که رابطه با جنس مخالف،‌ عرصه‌ی نزاع و جنگ و تقیه است، طبعاً رضایت عاطفی سرکوب می‌شود. در چنین جامعه‌ای که ما را با ترس و عدم اعتماد نسبت به جنس مخالف بارمی‌آورند و طوری آموزش می‌بینیم که با اعضای جنس مخالف از طریق اغفال، دورویی و سلطه ارتباط برقرار کنیم، صرفاً به عروسک‌های خیمه‌شب بازی تبدیل می‌شویم که در مقام زن یا مردی بالغ فقط بازی اغفال، عشوه و سلطه‌گری را در ارتباط‌های خود پذیرفته‌ایم یعنی به ناگزیر از این طریق ارتباط برقرار می‌کنیم.
 اسلام به صراحت از زنان متدینمی‌خواهد تا ظاهر خود را بپوشانند و آرایش و زیورآلات و زیبایی چشم‌گیرشان را در پشت حجاب پنهان دارند.
و ای رسول زنان مؤمن را بگو تا چشم‌ها از نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندام‌شان را از عمل زشت محفوظ دارند، زینت و آرایش خود را جز آنچه قهرا ظاهر می‌شود بر بیگانگان آشکار نسازند و باید سینه و بر و دوش خود را با مقنعه بپوشانند و زینت و جمال خود را آشکار نسازند جز برای شوهران خود و پدران و پدران شوهر و پسران خود و پسران شوهر و برادران خود و پسران برادر و پسران خواهر خود، زنان مسلمه و کنیزان ملکی خویش و اتباع خانواده که به زنان رغبت ندارند از زن و مرد یا طفلی که هنوز بر عورت و محارم زنان آگاه نیست، و از غیر این اشخاص مذکور، احتراز و اجتناب کنند و آن‌طور پای بر زمین نزنند که خلخال و زینت پنهانپاهای‌شان معلوم شود و اهل ایمان به درگاه خدا توبه کنید باشد که رستگار شوید. سوره نور، آیه 31 
[در آراء فقهای شیعه و تعریف آنان از حرمت آرایش و زیورآلات زنان نیز قول‌ها و تفسیرهای متعدد و گاه متفاوتی وجود دارد. برخی از تفسیرها، زینت کردن زنان و منع و حرمت آن را نهفقط به اشیاء (گردنبند، دستبند، خلخال، انگشتر، گوشواره، النگو و…) بلکه به جایگاه و محل قرار گرفتن این اشیاء مثل گردن، گوش‌ها، بازوها و ساق پا تعمیم داده‌اند. برای نمونه علامه طباطبایی در”تفسیرالمیزان“ (جلد 15، ص 11) برداشت خود را از آیه ”لایبدین زینتهنالاماظهرمنها“ این گونه بیان می‌کند که: آشکار نمودن خود زینت به تنهایی مثلاً دستبند و النگو حرام نیست بلکه ظاهر کردن مواضع و جایگاه زینت حرام است.
یا حدیثی از امام ششم مسلمانان نقل می‌کنند که منظور از لایبدین زینتهن… آنچه روسری آن رامی‌پوشاند یعنی سر و گردن و بازوهای زن است (وسائل الشیعه، جلد 14 ـ ص 145). هم‌چنیندر تفسیر این حدیث از امام ششم، یکی از فقها به نام آقای محسنی توضیح می‌دهد که ”مراد از حرمت زینت در آیه شریفه عبارت از زینت‌آلات و جایگاه زینت‌آلات ـ هر دو ـ می‌باشد و آشکار نمودن این دو بر زن حرام است (حدودالشریعه المحرمات، جلد اول، ص 102
براساس نظر محمد غزالی، از دیدگاه اسلامی، چشم عضوی شهوت‌زا تلقی می‌شود که درست مانند آلت مردانه می‌تواند لذت ایجاد کند. مردی می‌تواند با چشم‌هایش مانند آلتتناسلی‌اش به شرافت و حریم یک زن خدشه وارد سازد، وقتی با چشم‌هایش طوری زن را نگاه کند که انگار او را در بازوان خود گرفته.
نگاه کردن به زن دیگران گناه است… این نگاه زنای چشم محسوب می‌شود، اما اگر به هنگام نگاه کردن، شهوت جنسی تحریک نشود [یعنی اگر نیت مرد از نگاه کردن به زن، حرص و شهوت جنسی نباشد]، عمل‌اش مورد عفو و مغفرت قرار می‌گیرد
[از پیشوایان مذهب تشیع نیز در مذمت و حرمت نگاه کردن، روایات و احادیث زیادی بر جایمانده است:  ”نگاه، پیشاهنگ همه فتنه‌هاست“، یا ”چشم‌ها، دام‌هایشیطان‌هستند“ (غررالحکم و در رالکم ـ جلد اول). یا در «وسائل الشیعه» آمده است که: ”نگاه کردن تیری است زهرآلود از ناحیه شیطان…“ (جلد 14). در واقع اکثر قریب به اتفاق پیشوایان و علمای دینی مذهب شیعه، دوازده امامی، نگاه را پنجره‌ای می‌دانندکه آتش شهوت رابرمی‌افروزد. آنان معتقدند که دستامد نگاه آلوده، به جز فحشاء و سیاهی دل و نکبت‌های اجتماعی نیست. زیرا نگاه، راهبر دل، دام شیطان، بذر شهوت و رویشگاه فسق و فجور است. 
این نظریه که جداسازی در اسلام وسیله‌ای است برای حفاظت از مردان ضعیف‌النفس (کهنمی‌توانند شهوت جنسی خود را در حضور زنان جذاب، کنترل کنند) به نحو دیگری در آیه‌ی 60سوره 24 قرآن (سوره نور) آمده است. در آن‌جا توضیح داده می‌شود که زنان مسن‌تر (با این فرض که دیگر جذابیت جنسی ندارند) اجازه دارند که حجاب نداشته باشند. 
جداسازی زنان که به‌نظر غربی‌ها سرچشمه‌ی سرکوب زنان است از نظر بسیاری از خود زنانمسلمان، نه به عنوان سرکوب و تحقیر بلکه افتخار و پرستیز تلقی می‌شود. زنان سنتی که با آن‌ها مصاحبه شده همگی جداسازی را نوعی پرستیژ تلقی می‌کردند. در برخی از مناطق روستایی مراکش، جداسازی، به مثابه حق ویژه و امتیاز برای زنانی در نظر گرفته می‌شود که با مردان ثروتمند ازدواج کرده‌اند
حتا حرم‌سراها یعنی شکل کامل جداسازی، دارای پرستیژ بیشتری تلقی می‌شده است. زیرا ایجاد چنین مکان‌هایی مستلزم ثروت و دارایی کلانی بوده است. از آن‌جایی که زنان اجازه نداشته‌اندحرم‌سرا را ترک کنند، جداسازی جنسی در این مکان‌ها به‌طور موفقیت‌آمیزتری اجرا می‌شده تا در خانواده‌ی تک‌همسری.
جداسازی موفقیت‌آمیز انسان‌ها البته پول و سرمایه‌ی هنگفتی لازم دارد، زیرا باید در خانه، زنان دیگری برای ارائه خدمات جهت اجرای این برنامه‌ها حضور داشته باشند. یعنی نیاز به زنان دیگری وجود دارد که مثلاً برای خرید به بیرون (مغازه) بروند یا زنان را برای رفتن به حمام همراهی کنند و در مجموع نظارت‌های ویژه برای خروج زنان از خانه باید تدارک شود.
نقض جداسازی زنان: در خیابان
بنا به سنت، زنانی که از فضاهای عمومی استفاده می‌کنند و حریم جهان امت را می‌شکنند باقید و بندهایی که مناسک خاصی  دارد کنترل می‌شوند، مانند پوشیدن حجاب. زنان  فقط هنگامی که خانه را ترک می‌کنند و به خیابان (که فضایی مردانه است) قدممی‌گذارند، حجاب به‌سر می‌کنند. حجاب بدین معناست که زن درجهان مردانه حضور یافته، امابه‌شکلی غیرقابل رؤیت. زیرا زن هیچ حقی برای بودن در خیابان ندارد.
ضرورت حضور زنان خارج از خانه، همواره با معیارهای سنتی توجیه و قضاوت می‌شود وهیچ‌گاه توجهی به مسئله فقر و ضرورت‌های مادی حضور آنان نشده است. زنان ”محترم“ در خیابان دیده نمی‌شوند.
روسپی را به زبان عربی rajlha Zahq می‌نامند یعنی ”زنی که به‌راحتی پایش می‌لغزد“ (شاید معادل فارسی‌اش همان اصطلاح زن هرجایی باشد.) مطالعات انجام شده نشان می‌دهد که وقتی جوانی روستایی به شهر می‌آید، این ذهنیت را دارد که هر زنی که در خیابان تردد می‌کند به لحاظ جنسی قابل دسترس است.  حضور زنان در فضای مردانه هم تحریک‌آمیز و هم توهین‌آمیز قلمداد می‌شود. از این منظر، روند مدرنیزاسیون به ناگزیر، بسیاری از زنان را در معرض آزار جنسی همگانی قرار می‌دهد، زیرا زنان برای رفتن به مدرسه یا شاغل شدن، مجبور هستند و باید قادر باشند تا آزادانه در خیابان تردد کنند. 
ادوارد هال در کتاب ”ابعاد پنهان“درباره‌ی استفاده از فضا در جوامع مسلمان در خاورمیانه به دو دیدگاه جالب اشاره کرده است. اول آن‌که، ”هیچ چیز مثل ورود غیر مجاز به عرصه عمومی نیست. عمومی یعنی عمومی.“ هیچ کسی نمی‌تواند ادعای مکانی خصوصی در فضایی عمومی را داشته باشد. به‌نظر می‌رسد این دیدگاه در مورد کشورهای اسلامی وجود دارد همان‌طور که می‌توان حدس زد در مورد حضور زنان در خیابان جنبه‌یخاص و عریانی پیدا می‌کند.
دوم آن‌که، اماکن و فضاهای عمومی عمدتاً کیفیتی اجتماعی دارد تا کیفیتی فیزیکی. تصور از ورود غیرمجاز به فضای مردانه به مرزهای فیزیکی ربط چندانی پیدا نمی‌کند بلکه در واقع به هویت کسی که این عمل غیرمجاز را انجام می‌دهد مربوط می‌شود. برای مثال فردی که ”دوست“ قلمداد می‌شود هیچ‌گاه حریم نمی‌شکند و به‌طور غیرمجاز وارد حریم ما نمی‌شود،درحالی‌که ”دشمن“ همیشه در حال حریم‌شکنی و ورود غیرمجاز است. و از آن‌جایی که بنابهتعریف، زن، دشمن محسوب می‌شود، پس زنان همواره به‌عنوان افرادی که در حال ورود غیرمجاز [تجاوز] به فضای مردانه هستند به حساب می‌آیند.
زنان هیچ حقی برای استفاده از فضای مردانه ندارند. اگر زنی وارد چنین فضاهایی شود، درواقع از نظم مردانه تخطی کرده و باعث سلب آرامش ذهنی مردان شده است. زن با حضور خود در مکانی که نباید باشد، به‌راستی عملی تهاجمی در مقابل مرد مرتکب می‌شود، پس یکمتجاوز است. یک زن در فضای به‌طور سنتی مردانه، نظم الهی را ـ با تحریک مردان به عمل زنا ـ برهم می‌زند. مرد در این مواجهه مجبور می‌شود همه چیز خود را از دست بدهد: آرامش ذهنی، آزادی اراده، تبعیت و وفاداری به خداوند و پرستیز اجتماعی‌اش را.
اگر زن بدون حجاب هم باشد که دیگر این موقعیت فاجعه‌آمیزتر می‌شود و امروز بیشتر زن‌هایی که مدرسهمی‌روند یا شغل خارج از خانه دارند بی‌حجاب یا بد حجاب تلقی میشوند. وقتی این دو عنصر و این دو نافرمانی در کنار هم ـ ورود به محدوده‌ی غیرمجاز و نیز انجام این عمل به صورت بی‌حجاب یعنی لخت وعور ـ قرار می‌گیرد دیگر به‌راستی عملی جلوه‌فروشانه و تن‌نمایانه تلقی می‌شود.
این عمل جلوه‌فروشانه خواه با کلمات بیان شود یا با حالت فیزیکی بدن همراه باشد یا نباشد امابه‌هرحال ساختار ارتباطی‌اش، متشکل از فردی است که با غریبه‌ای از جنس مخالف خود بهوسیله فرستادن پیام، ارتباط برقرار می‌کند درصورتی‌که ایجاد ارتباط تنها زمانی مناسب و مشروع قلمداد می‌شود که آن دو در رابطه‌ی نزدیک و صمیمانه باشند. خودنمایی جدا ازدینامیسم‌های روانی‌اش، غالباً سبب می‌شود که نظم اجتماعی را که لازمه‌ی جداسازی افراد از یکدیگر است ـ حتا اگر افراد به لحاظ فیزیکی به یکدیگر نزدیک باشند ـ به‌شدت درهم بریزد. این عمل حریم‌شکنانه در واقع نظام حقوقی و نمادها را بیش‌تر از خود فرد، زیر ضرب قرارمی‌دهد، یعنی نظام حقوقی و نمادهایی که افراد با توجه به میزان پیوند یا عدم پیوندشان با این نظام، خودشان را تعریف می‌کنند
بر اساس ایدئولوژی غالب، واکنش مردان به حضور زنان، پاسخی منطقی به خودنمایی و تعرض جلوه‌فروشانه‌ی آنان است. این واکنش شامل ساعت‌ها پشت سر زنان راه افتادن، نیشگون گرفتن آن‌ها، متلک‌پرانی، و در صورت امکان توهین و هتک آنان است با این امید که این زنان گستاخ متقاعد شوند تا به ”لوندی“ و نخ دادن خودنمایانه‌شان پایان بخشند. 
نقض جداسازی زنان: در محل کار
نبود شکل‌های دیگر ارتباط (به جز رابطه‌ی تناسلی و شهوانی) می‌تواند در توجیه این شکلرابطه‌ی ناهم‌جنس‌خواهانه در خیابان و به همان اندازه در ادارات و محل کار کمک کند.
”اداره“، پدیده‌ی نوظهوری در تاریخ کشورهای اسلامی است، میراثی از بوروکراسی متمرکز است که توسط اروپا و غرب ایجاد شد.  دولت هم‌اکنون از هر نظر مهم‌ترین کارفرما در کل کشور محسوبمی‌شود. تعداد قابل ملاحظه‌ای از زنان شاغل باسواد در ادارات دولتی کار می‌کنند. این زنان کهغالباً دبیرستان را هم به پایان نرسانده‌اند معمولاً تایپیست و منشی هستند و عموماً مراتب وپست‌های پایین‌تری را نسبت به همکاران مردشان اشغال می‌کنند
موقعیت زنان شاغل در این ادارات یادآور موقعیت آنان در خانه و خانواده سنتی و نیز در خیابان است. احتمالاً تصویر متناقض این زنان سبب ایجاد الگوهای متناقض رفتاری از سوی مردان شده است. منشی رئیس اداره، به مانند همسر و خواهر رئیس، در موقعیتی فرودست قرار دارد و رییس حق دارد تا به او مانند اعضای مؤنث خانواده‌ی خودش امر و نهی کند. آن زن (بی‌واسطه یا غیر مستقیم) برای بقای اقتصادی، وابسته به رییس است. چون‌که دستمزد او را رییس‌اش می‌پردازد، و به این خاطر به منشی‌اش حقوق می‌دهد که منشی به او خدمات ویژه ارائه کند. ارتقاء و بهبود کارش نیز به رییس وابسته است. بنابراین تعجب‌برانگیز نیست که رئیس، منشی‌اش را با زنی که به واسطه‌ی فرودستی اقتصادی و اقتدار مردانه‌ی نهادینه شده(به‌عبارتی دیگر با همسرش) اشتباه می‌گیردبه‌نظر می‌رسد این اشتباه گرفتن برای اغلب مردان به سادگی اتفاق می‌افتد و مرسوم است.
این رفتار در روابط کارفرما با منشی‌اش به دلیل سردرگمی کارفرما نسبت به امتیازات‌اش در مقام یک مرد از یک‌سو و حقوق و امتیازات اداری‌اش در مقام یک کارفرما از دیگر سو ایجادمی‌شود یعنی این مسئله صرفاً به رفتار جنسی محدود نیست. ماکس وبر، این سردرگمی را بهعنوان یکی از مشکلات ساختاری نظام بوروکراتیک تعریف کرده است.
این سردرگمی ذاتی هر ساختار بوروکراتیک است، اما در جوامع جهان سوم کهبوروکراسی‌سازی پدیده‌ی نسبتاً جدیدی است، تشدید می‌شود و موقعیت خاص و پیچیده‌تریبه وجود می‌آورد.  آزار جنسی کارکنان زن در بخش دولتی اتفاق می‌افتد زیرا آنان از خط قرمزها و مرزهای فضای مردانه تخطی کرده‌اند و به آن واردشده‌اند. اندازه و میزان تنش‌هایی که زنان شاغل در وزارتخانه‌های دولتی تجربه می‌کنند بهاندازه‌ی جسارت و حریم‌شکنی آن‌ها در ورود به حریم‌های قدرت مردانه است.
دست‌اندازی رو به افزایش زنان به فضاهای به‌لحاظ سنتی مردانه، به‌شدت جنبه‌ی جنسی هر نوع رابطه‌ی بین زن و مرد را تشدید می‌کند، به‌ویژه در مراکز شهری. روند ادغام زنان درچرخه‌ی نظام تولیدی اکنون واقعاً گسترش پیدا کرده هرچند این پروسه احتمالاًغیربرنامه‌ریزی شده یا حتا ناخواسته بوده است. تعداد روبه افزایشی از زنان (همتحصیل‌کرده و هم بی‌سواد)، به بازار کار و گارگاه‌های مدرن هجوم می‌آورند. در حال حاضر اشتیاق زنان بی‌سواد و فقیر و نیز خواهران دارای امتیازشان (که دسترسی به امکانات و تحصیلات داشته‌اند) برای کسب شغلی با درآمد مناسب، یکسان است.
هنگامی که زنان سر کار می‌روند نه تنها حریم جهان مردان را می‌شکنند و غیرمجاز به آن واردمی‌شوند بلکه با سروران پیشین خودشان یعنی مردان، برای دستیابی به شغل‌های کمیاب موجود نیز رقابت می‌کنند. اشتیاق زنانی که در بخش مدرن به دنبال شغل می‌گردند یعنی طالبنقش‌هایی هستند که به‌طور سنتی در انحصار مردان بوده است،‌ به واسطه‌ی کمبود شغل (و میزان بالای بیکاری در میان مردان) درگیری و تنش‌ها را افزایش می‌دهد.
ترس از سکسوالیته زنان
تصور و درک از پرخاشگری زنانه مستقیماً از دیدگاه اسلام نسبت به سکسوالیته‌ی زنان متأثراست. از نظر فروید پرخاشگری زنانه با توجه به انفعال جنسی زن به درون باز می‌گردد. زنمازوخیست است.
کنترل و سرکوب پرخاشگری در زنان که فیزیولوژی، آن را رقم زده و جامعه نیز آن را تحمیلمی‌کند به رشد غرایز مازوخیستی شدید در میان آن‌ها کمک می‌کند، غرایزی که می‌دانیم بهاجبار باعث جایگزین گرایشات شهوانی ویرانگر می‌شود، گرایش‌هایی که به درون منحرفشده است. بنابراین مازوخیسم همان‌طور که مردم می‌گویند واقعاً زنانه است. اما اگر همان‌طورکه اغلب اتفاق می‌افتد در مردان نیز مازوخیسم مشاهده شود چه می‌توان گفت به جز این‌کهچنین مردانی در واقع ویژگی‌های زنانه از خود بروز می‌دهند
برمبنای نظر فروید فقدان سکسوالیته‌ی فعال، زن را به‌صورت موجودی منفعل و مازوخیستیدرمی‌آورد. بنابراین تعجب‌آور نیست که در جوامع مسلمان که به لحاظ جنسی فعال هستند، پرخاشگری زنانه، گرایشی به سمت بیرون برگردانده شده تعبیر شود. سرشت پرخاشگری زن دقیقاً جنسی است. زن مسلمان از موهبت جذابیت گریزناپذیر برخوردار است که اراده‌یمردان را برای مقاومت در برابر او تحلیل می‌برد و مردان را به افرادی مطیع و دنباله‌رو تبدیلمی‌کند. در چنین جامعه‌ای مرد هیچ‌گونه انتخابی ندارد، او فقط می‌تواند به جذابیت جنسی زن تسلیم شود. چراکه در باور جامعه، هویت زن با فتنه، آشوب و با نیروهای ضداجتماعی وضدالهی و قدسی این جهان عجین شده است.
برخی فقها و مفسران، تفسیرشان را از برخی سخنان پیامبرخود در مورد زنان این‌طور بیان می‌کنند:
کشش غیرقابل مقاومت نسبت به جذابیت زنان را خداوند در روح مرد قرار داده است و پیامبر به لذتی اشاره دارد که مرد هنگام نگاه به زن، در او ایجاد می‌شود، این لذت را مرد با هر حالتی در ارتباط با زن کسب می‌کند. تسلط و قدرت غیرقابل مقاومت زن بر مرد، شبیه قدرت و تسلط شیطان است.
این جذابیت پیوندی فطری بین دو جنس است. هر موقع مردی با زنی روبه‌رو می‌شود، فتنه اتفاق می‌افتد: ”هنگامی که مرد و زنی در یک‌جا اما جدا از یکدیگر نشسته‌اند، شیطان مصمممی‌شود تا بین آنان واسطه شود.“ 
خطرناک‌ترین زنان، زنی است که تجربه‌ی رابطه‌ی جنسی داشته است. زنی که تجربه زناشویی (ازدواج) دارد سخت‌تر می‌تواند از رابطه‌ی جنسی چشم بپوشد و در برابر آن مقاومت کند. زن ازدواج کرده‌ای که شوهرش غایب است تهدیدی ویژه و بسیار خطرناک برای مردان محسوب می‌شود: ”به طرف زنانی که شوهران‌شان غایب هستند نروید. زیرا شیطان به جلد شما خواهد رفت و خون به جسم و جان‌تان هجوم می‌آورد“. 
نوعی دافعه و گرایش منفی نسبت به زنانگی در فرهنگ اسلامی سایه افکنده است. عاشق شدن به یک زن در فرهنگ عامه، شکلی از بیماری و خود ویرانگری روحی توصیف شدهاست، ضرب‌المثلی مراکشی می‌گوید:
عشق مسئله‌ی عجیبی است
اگر دیوانه‌ات نکند، تو را خواهد کشت. 
بهترین نمونه‌ی عدم اعتماد به زنان، شعر قرن شانزدهمی از عبدالرحمان مجوب است. ابیات این شعر آن‌چنان مشهور و در بین مردم جا افتاده که به ضرب‌المثل تبدیل شده است:
زنان زورق‌هایی شکننده و ناپایدارند
مسافران این زورق‌ها محکوم به نابودی‌اند
اگر به آن‌ها [زنان] اعتماد نکنید، مورد خیانت هم قرار نمی‌گیرید
اگر به وعده‌های آنان اعتماد نکنید، فریب هم نخواهید خورد
ماهی برای آن‌که بتواند شنا کند به آب نیاز دارد
اما تنها موجوداتی که بدون آب نیز قادر به شنا کردن هستند، زنان‌اند 
و بالاخره:
دسیسه‌های زنان، بسیار است
برای حفاظت از خودم در برابر آنان همیشه باید خود را دور نگه دارم
کمربند زنان، مارهای خوش خط و خالی است
و جواهرات‌شان، عقرب و کژدم 
نظم اسلامی با دو تهدید روبه‌روست: کافران در بیرون و زن در درون!
طنز قضیه این‌جاست که نظریه‌ی اروپاییان و مسلمانان در این زمینه به نتیجه‌ای واحدمی‌رسد: زنان برای نظم اجتماعی ویرانگر هستند. از نظرمحمد غزالی به این دلیل که زنان فعال‌اند، و به نظر زیگموند فروید به این خاطر که آن‌ها فعال نیستند.
در واقع نظم‌های مختلف اجتماعی، تعارض بین مذهب و سکسوالیته را به روش‌های مختلفی ادغام و تعریف می‌کنند. در تجربه‌ی مسیحیت غربی، خود سکسوالیته مورد حمله بود. عالمان مسیحی سکسوالیته را عمدتاً به سطح حیوانی فروکاسته بودند و به‌عنوان رفتاری ضدتمدنمورد سرزنش و نکوهش قرار می‌دادند. فرد به دو ”خود“ متضاد تقسیم شده بود: روح و جسم، خود و نهاد. از منظر این نگاه، پیروزی تمدن شامل پیروزی روح بر جسم، پیروزی خود برنهاد، پیروزی کنترل شده بر کنترل ناشده، پیروزی روح بر جسم بود.
اسلام اما مسیر اساساً متفاوتی در پیش گرفت. در اسلام آن‌چه مورد حمله و بحث بودسکسوالیته نبود بلکه خود زنان بودند. آنان به‌عنوان مظهر تباهی و نماد بی‌نظمی تلقیمی‌شدند. زن: فتنه‌گر، اغواگر و مظهر همه‌ی چیزهای غیرقابل کنترل است، نماینده‌ی زنده‌یخطر سکسوالیته و منشاء ویرانگری بی‌حد و حصر است. در نظریه‌ی اسلامی، غریزه‌ی طبیعی جنسی [کام‌جویی]، انرژی‌ای تلقی می‌شود که اگر مردان برمبنای قوانین دینی و دستوارت الهی و در چارچوب شرعی رفتار کنند و به نحو سازنده‌ای از لذت جنسی استفاده کنند در راستای فرامین باری‌تعالی و تقویت جامعه‌ی اسلامی است.
از این دیدگاه، سکسوالیته به خودی خود خطرناک نیست. برعکس سه عملکرد حیاتی و مثبت دارد: به مؤمنان [مردان مؤمن] اجازه می‌دهد تا خود را با تولید مثل، در این جهان تداوم بخشند یعنی مسئله‌ای که اگر روابط مشروع و نظم اجتماعی صحیحی وجود داشته باشد واجب است.دوم آن‌که سکسوالیته در واقع نمونه‌ای از نعمت‌هایی است که در بهشت به مردان مؤمن وعدهداده شده است.  بنابراین وجود رابطه‌ی جنسی باعث تشویق مردان مؤمن به عمل صالح و اطاعت از دستورات خدا برای رفتن به بهشت است. و بالاخره عملکرد سوم این که کام‌جویی و ارضاء جنسی برای آرامش درونی و تلاش فکری ضرورت دارد.
مفهوم رستگاری و تعالی در نظریه‌ی اسلامی از سنت مسیحیت در غرب (که در نظریه‌یروانکاوی فرویدی بازتاب یافته) کاملاً متفاوت است. فروید تمدن را سرکوب سکسوالیته و جنگ علیه آن می‌داند.  تمدن، در واقع انرژی جنسی است که ”از هدف جنسی‌اش جدا و به مقاصد دیگری ارتقاء یافته، مقاصدی که دیگر جنسی نیست و به لحاظ اجتماعی ارزش والاتری دارد“. 
[زیگموند فروید نیروی حیات (لیبیدو) را محرک و نیروی پیش‌برنده‌ی حیات آدمیان می‌داندولی معتقد است که این نیروی غریزی و سرکش به‌طور پیوسته و همه‌جانبه توسط تمدن و قراردادهای اجتماعی، مهار و سرکوب می‌شود. فروید در کتاب ”تمدن و ملال‌های آن“ غرایز بشر به‌خصوص غریزه جنسی (لیبیدو) او را در جدال ناگزیر با تمدن و مدرنیته تعریف می‌کند. او معتقد است که تمدن کنونی و پیشرفت‌های ما یعنی مجموعه‌ی: قوانین و مقررات، کار و تولید و وظایف اجتماعی، آیین‌ها و قراردادها، نظام‌های آموزشی و تربیتی، همه و همه بر پایه کنترل و سرکوب غریزه حیاتی بشر (لیبیدو ـ اصل لذت) بنا شده پس روشن است که در این میان، جنگ و چالش بنیادی میان غریزه جنسی انسان با نظم اجتماعی وجد دارد و فروید این نزاع دائمی و پایان‌ناپذیر را محتوم، جبری و گریزناپذیر می‌داند. ]
اما در نظریه‌ی اسلامی به تمدن هم‌چون پیامد انرژی جنسی ارضاء شده نگریسته می‌شوددرنتیجه، کار و تلاش و پیشرفت و تمدن، پیامد سرکوب جنسی نیست بلکه نتیجه‌یسکسوالیته‌ی رضایت‌بخش و البته طبق موازین شرعی و دستورات الهی [نکاح] است.
روح و روان آدمی معمولاً از انجام وظیفه‌اش اکراه دارد زیرا وظیفه [کار] در جبهه‌ی مقابل فطرت اوست. اگر کسی به‌منظور انجام آن‌چه که از آن بیزار است بر روح و روان‌اش فشار آورد، روح تمرد می‌کند. اما اگر به روان آدمی اجازه داده شود تا برای مدتی به‌منظور ارضاء نیازها و کسب لذت‌های مشروع جنسی، آزاد و رها باشد، باعث می‌شود آرامش یابد، خودش را تقویت و قدرت بخشد و پس از آن هوشیار گردد و دوباره برای کار آماده شود. در واقع آمیزش با زن باعث بیرون رفتن غم و اندوه و نیز آرامش دل مؤمن می‌شود. پس صلاح در آن است که پرهیزکاران و مؤمنان خود را از طریق راه‌های شرعی، ارضاء کنند. 
براساس نظر محمد غزالی، با ارزش‌ترین هدیه‌ای که خداوند به انسان اعطاء کرده عقل است. بهترین بهره‌ی عقل نیز تحصیل دانش [شناخت محیط] است، زیرا شناخت محیط انسانی، به معنای شناخت زمین و کائنات یعنی شناخت قدرت و عظمت خداوند است. کسب معرفت و دانش (علم) بهترین شکل عبادت برای مؤمنان تلقی می‌شود. اما برای این‌که مرد بتواند انرژی‌اش را وقف کسب دانش و معرفت کند، باید خلجان‌ها و تنش‌های موجود دربدن‌اش را کاهش دهد تا موفق شود از آشفتگی و پریشانی ناشی از وسوسه‌های بیرونی و ازدنباله‌روی و تسلیم در برابر لذت‌های دنیوی بپرهیزد. در این میان زنان عوامل بازدارنده و خطرناکی محسوب می‌شوند که فقط باید به‌منظور هدفی خاص یعنی تولید مثل و ازدیاد نسل برای امت اسلامی و نیز خاموش ساختن عطش غریزه‌ی جنسی مورد استفاده قرار بگیرند. امابه‌هیچ عنوان زنان نباید موضوع سرمایه‌گذاری عاطفی و مرکز توجه قرار گیرند بلکه مرکز توجه مسلمان مؤمن باید تنها وقف کردن خود به حق تعالی در شکل جستجوی دانش، مکاشفه و نماز و عبادت باشد.
با توجه به درک غزالی از رسالت انسان در این جهان می‌توان نتیجه گرفت که پیام اسلامبه‌رغم برخورد متفاوت و مثبت‌اش به غریزه جنسی و رابطه این غریزه با تمدن انسانی اما نشان می‌دهد که انسانیت فقط در مردان وجود دارد. زنان نه تنها خارج از دایره‌ی انسانیت تلقی می‌شوند بلکه تهدیدی برای آن نیز به‌حساب می‌آیند. احتیاط مسلمانان در ارتباط با جنس مخالف در جداسازی جنسی و تبعات آن تحقق یافته است، تبعاتی مانند نوع ازدواج، نقش مهم مادر در زندگی پسر و بی‌ثباتی تعهد زناشویی. ساختار اجتماعی اسلامی در مجموع می‌تواندحمله و سرکوب سکسوالیته‌ی زنان و در عین حال مقاومت و دافعه نسبت به قدرت اغواگر وفتنه‌انگیز آن تلقی شود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر